خوب این هم از این! کاری که می خواستم انجام بدم تموم شد. همیشه آرزوم این بود که اگر یه روز مردم، اگر دیگه کسی رو ندیدم، بتونم بعد از مرگم یه سری حرفها رو بهش بزنم. برای هر کس چند دقیقه ظاهر بشم، حرف هام رو بزن و غیب شم.
ایده اش از مراسم ختم یکی از آشناها بهم رسید. خیلی کوچیک بودم. خودم رو جای اون کسی که داشت مداحی می کرد تصور کردم که دارم جای اون طرف، برای بقیه یه نامه می خونم. دارم براشون از زبان اون کسی که فوت کرده حرف می زنم.
مدت ها بود که می خواستم این کار رو برای خودم بکنم. این چند وقت که خیلی اوضاع خوبی نداشتم چند تا از این نامه ها رو همینطوری نوشتم. اولش خیلی جدی نبود… اما یهو جدی گرفتمش. برای چندین نفر نوشتم. بعضی ها رو پاره کردم و دوباره نوشتم. الان بیشتر از ۱۰ تا نامه شده. اعضای خانواده و دوستان و بعضی آدمهای خاص.
از اینکه به دستشون هم برسه نگران بودم. هنوزم هستم البته. واسه همین همشون رو گذاشتم پیش دو تا دوست مطمئن. خودشونم جزو اون آدمهایی هستن که نامه دارن.
فقط بدیش اینه که اگر یه روز افراد صاحب نامه اون ها رو بخونن، من از حالت بعدشون خبردار نمیشم. نه! نمی شم