مهمه که من یه دونده ماراتن نیستم؟

سال‌ها پیش یه دوستی داشتم به اسم میثم. یه روزی میثم یه حرفی زد که هنوز به یادش می‌افتم. به من گفت «تو قهرمان دوی ماراتن نمیشی. تو همیشه باید صد متر بدویی». این چند روز همش به یاد میثم و حرفش بودم.

چند روزی میشه که دفتر کانتنت‌فا رو بردیم یه جای جدید. وقتی جابه‌جایی وسیله‌ها تموم شده بود، لای همون شلوغی اسباب و اثاثیه نشسته بودم و داشتم به این ۲ و سال و اندی فکر می‌کردیم. دو سال بیشتری که از یه صندلی توی زاویه شروع شد، رسیدیم به یه میز ۴ نفره در دیجی‌نکست و بعد چند ماه هوم‌آفیس‌طوری کار کردن و بعد یه اتاق توی مجموعه های‌وی و حالا یه جای دیگه. البته باز هم همونجا در های‌وی.

اونروز داشتم به خودم فکر می‌کردم. به خودی که هیچ‌وقت نمیدونستم مسیرم چطوری پیش میره. به خودی که نمی‌دونم حتی موقع شروع کاری به این سبک و سیاق چی فکر می‌کردم.

اونروز با خودم که خلوت کرده بودم، داشتم به خودم و این چند سال فکر می‌کردم. که چقدر سخت، با بالا پایین‌های زیاد گذشته. که چقدر خوبی و بدی داشته. و از همه مهمتر اینکه چقدر اشتباه و ندونم‌کاری‌هایی داشتم که هیچ وقت نمی‌دونم اثراتش روی اطرافیانم چقدر بوده.

این ۲۰ ماه و اندی که گذشته دستاوردهای زیادی داشتیم. خیلی کارها رو انجام دادیم که شاید یه روزی بهش فکر نمی‌کردیم. خیلی‌ نتیجه‌هایی که واقعا دلچسب و گوارا بودن. اما از اشتباه‌هام نباید بگذرم. دستاوردها رو جمعی نوشتم اما اشتباه‌ها رو تک نفره. چون توی این مدت فهمیدم چه مسئولیت سنگینی داشتم و دارم.

نا‌امید شدم؟ خسته شدم؟ عصبانی شدم؟ بریدم؟ دلم می‌خواسته بزنم زیر همه‌ چیز؟ ترسیدم؟ حتماً. بله خیلی هم زیاد. دروغ چرا شاید تک‌تک روز‌هایی که گذشته خیلی از این حس‌ها رو تجربه کردم. اما یه چیزی رو که فکر نمی‌کردم انجام بدم رو انجامش دادم: ادامه دادم. ادامه دادم و ادامه دادم.

من هیچ وقت در اندازه یه قهرمان دوی ماراتن نبودم. من هیچ‌وقت نخواستم توی یه مسابقه دوی ماراتن شرکت کنم. حتی دوی ۱۰۰ متر هم برای من زیاده. من دویدن رو دوست دارم نه مسابقه دادن رو. من دوست دارم بدوم.و حالا بعد از سال‌ها که بهم گفتن «تو نمی‌تونی تداوم داشته باشی» به خودم نشون دادم که می‌تونم.

با همه زخم‌ها، خستگی‌ها، ناامیدی‌ها و همه‌ی اون چیز‌هایی که شاید یه روزی تصورشون رو هم نداشتم، ادامه دادم. و چی بهتر از ادامه دادن. البته این ادامه دادن بدون حمایت نزدیکانم نمی‌شده. من این مسیر رو تنهایی نرفتم. و برای همین از همه نزدیکانم، خونواده‌ام، دوستام و همکارام تشکر می‌کنم. می‌دونم کم اذیتشون نکردم و کم ناامیدشون نکردم. اما دویدن همینه دیگه. بالا و پایین داره.

شاید من هیچ‌وقت به خط پایان نرسم. شاید هیچ‌وقت رکوردهای عجیب غریبی از خودم به جا نذارم. اما می‌دونم در این مسیر تونستم و تونستیم زاویه نگاه چند نفر رو عوض کنیم. تونستیم از یه نگاه دیگه به موضوعات نگاه کنیم. تونستیم کاری بکنیم که تاثیر داشته باشه.

من هیچ‌وقت شاگرد اول نبودم. من همیشه متوسط بودم. اما شاید رسالت من همینه که متوسط باشم و توی همین متوسط بودن بتونم کاری بکنم که هیچ‌وقت فکرش رو هم نمی‌کردم. متوسط‌ها هم می‌تونن.

احسان طریقت