متن‌هایی كه زندگی می‌بخشند

چاپ شده در روزنامه فناوران به تاریخ ۲ شهریور ۱۳۹۲ از کار روزمره که فارغ می‌شوی، پای در خیابان‌های شلوغ و پرصدایی می‌گذاری که صدایشان همچون باز و بسته شدن آرواره‌های هیولایی آهنین است که هرچه لطافت است می‌بلعد و هیچ چیز باقی نمی‌گذارد. هر چه سبزی است و روشنی لابه‌لای دود و هیاهیوی شهری هیچ می‌شوند.

شهر پر است از حرکت، ولی به قول مرحوم شکیبایی رنگ روح زندگی سبز نیست. از میان ترافیک و همهمه‌ شهر و قیل و قال مردم که رد می‌شوی، گوشه‌ای دنج می‌یابی که دمی بیاسایی و از رنگ‌ خاکستری شهر فاصله بگیری. چیزی لازم داری که با طعم چای قند پهلویی که کنارت است بیامیزی و روح و ذهنت را جلایی دوباره ببخشی و رنگ روح زندگی به آن بزنی. و چه طعمی بهتر از مزه‌مزه کردن کلمات کتاب یا داستانی که رنگ زندگی در میان سطرهایش جاری باشد. بعضی نوشته‌ها چنان روحی در خود دارند که امید و زندگی را به خواننده منتقل می‌کنند.

نوشته‌هایی که به تعبیری خون در رگهایش جریان دارد. لازم نیست نوشته اثری باشد فاخر و برنده بزرگ‌ترین جوایز ادبی، بلکه کافی است متنی باشد از دل برآمده که بر دل نشیند. نوشته‌هایی ساده که این روزها در گوشه و کنار مجموعه داستان‌ها، کتاب‌ها و مجلات مختلف دیده و خوانده می‌شوند از همین دسته هستند. ساده نوشتن و نوشتن از آنچه شاید ساده به نظر بیاید می‌تواند آنچنان تاثیری به جای بگذارد که یک داستان کوتاه نقل محافل مختلفی شود و دهان به دهان منتقل شده و حس مثبتی منتقل کند. حسی که در لایه‌های درونی بسیاری از مردم شاید خاک گرفته باشد می‌تواند خیلی ساده‌تر از آنچه که فکر می‌کنیم تکانده شود و جلا بیابد.

کتاب را که می‌بندی، ناخودآگاه لبخندی برلبانت نقش بسته، یا اشکی از چشمانت جاری شده. اما هر چه که هست، حس خوبی است که تنها با چند دقیقه خلوت و هم‌ صدایی با کلمات یک نوشته کوتاه به دست آمده است. نوشته‌هایی هستند که ساده‌اند ولی رنگ روح زندگی‌شان سبز است.