گاهی دیدن یا شنیدن یه داستانهایی -هرچند به ظاهر ساده- میتونه دریچههایی رو باز بکنه که یا حرفی رو بزنه که تا اون موقع میدونستیش، ولی یا باورش نمیکردی یا نمیخواستی باور کنی. این موضوع چند روز پیش با دیدن فیلم Ride like a girl برای من اتفاق افتاد. فیلمی که همون اوایل فیلم با موضوع جالبش دلبری کرد و بهش علاقهمند شدم. حتی اون رو چند روز بعد توی کارگاه بازاریابی محتوایی کانتنت فا هم نمایش دادم و شد مشقی برای چند روز آینده و قبل از جلسه بعدی برای بچهها.
این فیلم درباره داستان دختری به اسم میشل پین هستش که اولین دختریه که تونسته جام مسابقات اسب سواری ملبورن رو برنده بشه. اون هم جامی که بیش از ۱۵۰ سال هیچ زنی نتونسته اون رو ببره. فیلم شاید ساخت سادهای داشته باشه، اما داستان میشل پیشن بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم تونسته بود کلید واژههایی داشته باشه که مجذوب کننده باشه.
میشل دختری که با رویای اسب سوار شدن توی یک خونواده پر جمعیتی که خیلیهای دیگهشون هم سوارکار بودن به دنیا میاد و رشد میکنه و تنها چیزی که براش اهمیت داره اینه که بتونه سوارکار قابلی بشه (رویا). شروع میکنه از همون اول تمام اطلاعات مربوط به این حوزه رو یاد میگیره (گذشتهنگری) و از صفر تمرین میکنه. پیش پدرش کارآموزی میکنه و چند سال این کار رو ادامه میده. (مربی و مرشد) تصویری از خودش رو در لباس قهرمانی میبینه (تصویرسازی)، تصور اینکه حرفهای شده و آماده رفتن به میدون مبارزهس رو پیدا میکنه (توهم حرفهای شدن در منحنی یادگیری) بارها و بارها شکست میخوره (شکست در راه رسیدن به هدف) اما ناامید نمیشه و باز هم تلاش میکنه و تا سرحد مرگ آسیب میبینه اما دوباره بلند میشه و با تمام مخالفتهایی که میشده دوباره بر میگرده به چیزی که عاشقش بوده (اشتیاق انجام دادن کاری که دوستش داره) سختیهای مسیر رو تحمل میکنه و با تمام تحقیر شدنهایی که باهاش مواجه میشه دست از تلاش نمیکشه و در انتها به اون چیزی که میخواد میرسه؛ اون هم با تمام ریسکهایی که آسیبدیدگیهای بدنش بهش وارد کرده.
اینها بخشی ازکلیدواژههایی بود که برای من از این فیلم میشد برداشت کرد و به شدت پیشنهاد میکنم که فیلم رو ببینید و شما هم برداشت خودتون رو از فیلم داشته باشید و حتی برام بنویسید.
اما شاید این چیزهایی که گفتم تکراری به نظرتون برسه و بگید اینها که توی فیلمها یا کتابها و داستانهای دیگه هم هست و خیلی خاص نیست فیلمه. تا حدی موافقم و تا حدی نه! به نظرم گاهی همین مواردی که به نظر ساده میاد رو اتفاقا به خاطر ساده بودنشون نمیبینیم و از دستشون میدیم، در صورتی که همین مورد ساده می تونه بخش مهمی از زندگی ما رو تحت تاثیر قرار بده؛ مثل مهمترین کلید واژه این فیلم برای من که چیزی نیست جز: به دستش بیار!
به دستش بیار، مال خودت بکن، نشون بده لیاقتش رو داری یا هر چیز دیگه ای که به نظرم معادل کلمه gain هستش توی این فیلم به شدت برام جذاب بود. اینکه چیزی رو بهت نمیدن یا مخالفت میکنن یا به دلیل کمبودهایی که هست نمیتونی به این راحتیها بهش برسی، دلیل نمیشه اون رو مال خودت نکنی و به دستش نیاری.
میشل یه چیزی برای روشن و واضح بود و می دونست که چرا میخواد به اون نقطه برسه و تمام صددرصدیِ وجود و ذهن خودش رو گذاشته بود. از محدوده راحتیش نه تنها خارج شده بود بلکه فرسنگها دورتر رفته بود و تمام تلاشش رو برای رسیدن به اون نقطه مطلوب خودش انجام میداد. اما بارها و بارها بهمون گفتن که «در مسیر بودن برای رسیدن به نقطه مطلوبمون کافیه» و اگر بهش نرسیدیم هم اشکالی نداره. این جمله مثل یه چاقو میمونه. هم میتونه خوب و کمک کننده باشه و هم جنایتها انجام بده که تا حالا هم داده.
بله ما ممکنه تمام تلاشمون رو بکنیم که به نقطه مطلوبمون برسیم، اما در انتها هم نرسیم. بله اینجا نباید از زحمتهایی که کشیدیم ناامید بشیم و بگیم حیف شده و … نه! اینجا و به شرط مهم انجام دادن تمام تلاش برای رسیدن به نقطه موفقیت، اگر نرسیم میگیم اشکالی نداره؛ تلاشمون رو کردیم و بهش نرسیدیم. اما خطرناک بودن اون جمله بالا اینه که وقتی ملکه ذهنمون بشه، پیش خودمون میگیم خب اشکالی هم نداره اگر نرسیدیم. و همین عبارت انرژی و حس و تلاش ما رو کم میکنه و بهمون اجازه میده زمان از دست بدیم و این همون جنایتیه که ازش حرف میزنم.
بله در مسیر بودن مهمه اما باید بدونیم که رسیدن به اون نقطه مهمه. پس تمام تلاشمون رو باید بکنیم. بدون اینکه فکر کنیم نمیشه یا نمیتونیم یا هرچیز دیگهای. ما مثل میشل لیاقتش رو داریم که به اون چیزی که میخوایم برسیم، به شرطی که به دستش بیاریم. هیچ وقت، هیچ کجای دنیا موفقیت توی یه ظرف زیبا نیست که راحت سوار هواپیما بشیم و با لیموزین بیان دنبالمون و ببرنمون سر میزی که موفقیت توی یه ظرف طلایی خوشرنگ منتظرمون مونده تا برش داریم. موفقیت رو باید با دستهامون از ته معده یه دیو آتشین و زنده و سرحال دربیاریم. باید به دستش بیاریم.