همیشه باور داشتم که از تاریخ میشه یاد گرفت. میشه اون رو خوند و شنید، ازش یاد گرفت. اما یادم نبود که با دیدن تاریخ هم میشه یاد گرفت. دیدنی با چشمهای باز. که البته برای همه باز نیست و اصراری بر بسته نگه داشتن چشمها هم دارند. نمیشه زجهها و گریهها رو دید و چیزی نگفت. نمیشه چشم بر ظلم بست.
من برای این روزها حرفی ندارم بزنم، چون همه حرفها به خوبی توسط جوونها داره زده میشه. کاهی سکوت کردن نشونهای از یاد گرفتنه و من دارم یاد میگیرم. اما اینجا بخشی از یک کتاب خوندنی رو میذارم. کتابی که شاید اگر کسی چشمهاش باز باشه، بتونه ازش یاد بگیره.
بخشی از کتاب شجاعت زیستن… نوشته رامین جهانبگلو و ترجمه علی شکوری مغانی
«در روزگاری زندگی میکنیم که ما انسانها، غالبا هنر زیستن و ایمان خویش به زندگی را از دست دادهایم. چه بسیار از ما که زندهایم بیآنکه زندگی کنیم. زندگی روزمره، بدون تجربه زیسته از نفس جریان زندگی، زیستن نازیسته و زندگی تجربه ناشده است.
تجربه زندگی امری نیست که صرفاً به واسطه مفاهیم و با خرد ابزاری و خرد استدلالی بتوان بدان نایل شد. خردمند بودن صرفاً پیروی از مفاهیم و دلایل نیست. بسیاری از مردم دارای عقل سلیماند، بیآنکه لزوما خردمند باشند. انسان خردمند کسی است که میداند چگونه ساده زندگی را تجربه کند و شجاعانه بزید.»
کتاب از نشر نقد فرهنگ